عزیزم این روزها هم با همه سختی هایش میگذرد ...

تنها تو میمانی ... تا انتهای این راه ... البته که خودت نیستی و این جز خیال من نیست ....

راستی خیال که خیس نمیشود ... چتر لازم نیست.

بلاخره یه روزی خواهند فهمید چه شده است ... که بوده است ... از کجا آمده ولی ... راستی که به کجا رفته .؟!

حالا که مینویسم ... باران ، خواب از چشمانم گرفته است. یادت باشد..!  روزی صدای باران گریه های تو هم چنین بلایی سر شب های طولانی من آورده بود ... که به راستی این روز های سخت هم تمام میشود. تعجب نکن ... به راحتی نمی توانی درک کنی حالم را، چند بار بخوان این متن را تا بفهمی ... که اگر حالم خوش بود و هر شب آرزوی مرگ نمی کردم دست کم لحنم این نبود.



کاش زندگی مان دستگیره ای برای خروج داشت ... اون هم از نوع اضطراری اش .... ؟!

زندگی زیباست ... مثل یاد تو