شاید باورش برای همه اون هایی که من را میشناسن سخت باشه
ولی الان واقعا نمی تونم چیزی بنویسم.

نمی دونم چون واقعا خیلی وقته کسی یا چیزی وجود نداره که حالم را خوب کنه ... راحت تر بگم حتی پول زیاااد هم نمیتونه تغییری در من ایجاد کنه. مطمئنا باید نگران خودم باشم ... ولی حتی دلیلی برای نگران بودن هم نمی بینم ... نگرانی برای آدم های مهمه، نه برای من.

کاش یک نفر مثل خودم را داشتم ... مثلِ مثلِ خودم .
البته بگم که داشتمش ولی الان ندارمش ... الان که بیشتر از همیشه بهش نیاز دارم ندارمش. خوبه .. نه ؟!

به این میگن زندگی

به این میگن امید



فکر کنم دیگه قوی بودن بس باشه ... بابا به خدا بسه ... آدم باید یه جاهایی وا بده ... من الان از خودم همین را میخوام ولی نمیتونم.

 چون وقتی بقیه وا دادن ... رقیقام ، فامیلهام ، اطرافیانم و ... مثل کوه پشتشون بودم و نزاشتم روی زمین بمونن و سریع بلندشون کردم ...

ولی الان نزدیک خودم آدم با این ویژگی را نمی بینم .... این یعنی چی ؟

یعنی شیر ها هم از تنهایی میمیرند.