با رفتنت
این جا تنها یک مترسک را کاشتی و رفتی
راستش تنها چیزی که میتونه توی این بازه از زندگیم آرومم کنه ، یه خواهره ....
یه خواهر که همیشه افسوس داشتنش را میخوردم.
هر روز را با یاد تو این زندگی خاکستری را شروع میکنم ، چند باری شماره ات میگیرم ، جوابم را نمیدهی. در خودم فرو میروم ، بغض گلویم را می گیرد ، سعی میکنم به یاد بیاورم اتفاقات شب های قبل را ... شاید با من قهر کرده ای اما ... تو که با من قهر هرگز با من قهر نمی کردی ... پس چه شده ، هیچ چیز نمی توانست مرا از تو دور کند ، جز یک چیز ... "مـــــــــــــــــــــــــــــــرگ"