نمی توانم فراموش کنم

نمی توانم ...

نمی توانم گریه هایی که برای تنهایی هایم کردی را فراموش کنم...

مگر میشود دستان همیشه گرمت را ، چشمان زیبایت را و ... را فراموش کنم.

یک دنیا خاطراتت همراه تو را با من همراه می کند.

یک دنیا خاطراتت نمی گذارد تا آن خنده های مصنوعی ات را که برای شادی دل غمگین من میزدی فراموش کنم.

بیا تا مثل همیشه به پای گریه کردن هایت بمیرم ، بیا تا به پای خنده هایت از شادی پرواز کنم.

نمیدانم کجای کارهایم اشتباه بود که خداوند تو را از من گرفت ....

ولی این عادلانه نبود ... این که من هنوز باور نکرده ام نبودنت را ....

عادلانه نیست .... عادلانه نیست که من هر شب به یاد قبل ها گوشی ام را بردارم و شماره ات را بگیرم

بدون این که یادم باشد ، دیگر کسی منتظر تماسم نیست .

از امروز 65 روز است که هیچ کس منتظر تماسم نیست ... حتی کسی منتظر آمدن خود من هم نیست.

تو برام معنای تازه ای از زندگی بودی ... ولی ای زندگی باقی نماند.


تو فرشته ی من بودی
اما از نوع آسمانی

تو میهمان من بودی در این دنیای کثیف
و چه زود این میهمانی تمام شد ...




بیا و بگو همه این ها شوخی بوده است

بگو من بر سر یک قبر خالی گریه کرده ام

بگو ناله هایم بی ارزش بوده

بگو که هستی کنارم

حال که هستی

چرا خودت به دیگران نشان نمی دهی

خودت را نشلنشان بده
آنها فکر می کنند من دیوانه شده ام

بیا تا مرد زندگی ات را محنون خطاب نکرده اند

بیا و ببین این جماعت نامرد مرا قاتل می دانند

مرا قاتل تو خطاب می کنند

آری .... ؟!!!!!

تو بگو درست می گویند آیا ؟؟؟

مگر من تو را کشتم


من که برای تو میمردم

غیر از این بود ؟

نبود .... به جان خودت نبود


آه راستی حواسم نبود که تو دیگر جان نداری


لحظات آخر چه کشیدی

چه بر سر قلب پاره پاره ات آمد

برایم راحت بود که در لحظات آخر زمینی بودنت کنارت نباشم ...؟!

راحت بود ... ؟


تو آنجا برای آنها مردی .. ولی هنوز می بینمت .. هنوز تو را در  سر کلاس های دانشگاهم می بینم .

نگو که تو نیستی ... ؟!!!


بگو چه کنم با این جشم بی جانم

بگو مرهم این درد هایم جز مرگ چیز دیگری است ؟