با رفتنت

این جا تنها یک مترسک را کاشتی و رفتی
مترسکی که روی صورت زشت و بی روحش
یک لبخند تلخ را نقاشی کرده اند.

تو به من و تمام آنهایی که در کنارم هستند و خواهند بود مدیونی
تو مرا عوض کردی
تمام رفتار هایم را اصلاح کردی
تو ...
تو مرا از تمامی کار های کثیفم دور کردی
ولی حالا با رفتنت تنها اینجا یک گرگ را از قفس آزاد کردی
این من و زندگی ام و تویی که از آسمان ها من را می بینی و میفهمی چه ظلمی در حق من کردی

حالا که نیستی معنی بعضی حرف هایت را می فهمم
حالا می فهمم چرا این چند ماه آخر را باعث شدی از تو دور باشم

حالا می فهمم که چرا قسم دادی مرا تا در تشییع جنازه ات نباشم
حالا می فهمم ...

چه حیف که خیلی دیر است و این فهمیدن من هیچ سودی ندارد.




بیا و برگرد
برگرد
باور کن هنوز باور نکرده ام رفتنت را
اینجا تنها بودن سخت است

ای تویی که مرا در دست این دنیا رها کردی و رفتی

گناه من تنها عاشق شدن بود
مگر چه داشتی ای زیباترینم که بعد از مدت ها کنارت بودن از نگاه کردن به تو سیر نشده ام

از شهر دور میشوم
فرار میکنم
تا شاید فراموشت کنم
تا شاید دیگر بر سر مزارت نیایم

تا کمتر بر روی آن سنگ سرد بخوابم و تنها رویایم دیدن تو در خوابم باشد

آری باز هم میگویم
این درد های این روز هایم
تنها جریمه عاشق شدنم بود

تنها و تنها و تنها جریمه ی عاشق شدن این دیوانه بود





منتظرت میمانم
تا ابد
عاشق نمی شوم تا ابد

تا زمانی که دوباره تو را ببینم
شاید کسانی را در زندگی دوست داشته باشم
ولی مطمئن باش
دیگر عاشق نمی شوم

امشب به خوابم بیا تو را جان علی که جان ندارد
به خوابم بیا
بگذار حداقل یک بار دیگر تو را ببینم
ببینمت
در آغوشم بگیری
آرامم کنی

و مرا با خودت ببری تا شاید صبح از خواب بیدار نشوم


چه کردی با من
که هر شب به امید بیدار نشدن میخوابl



 تنها این را بدون که این حق من نبود