راستش تنها چیزی که میتونه توی این بازه از زندگیم آرومم کنه ، یه خواهره ....

یه خواهر که همیشه افسوس داشتنش را میخوردم.

من آدمی هستم که در زندگی ام اگر یه چیزی را واقعا خواستم بهش رسیدم ، و چیزی نتونسته جلو ام را بگیره. اما اینجا دیگه واقعا کم اوردم ...

نمی دونم چرا ولی یه مدت هست دارم یه کمبودی را توی زندگی ام احساس میکنم ...

خیلی وقته دنبال این حفره می گردم ولی نتونستم پیداش کنم.

راستش را بخواین از وقتی که تنها شدم خیلی خیلی بیشتر ،این کمبود روی زندگی ام تاثیر گذاشته ، روی اخلاقیاتم ، روی تفکراتم و حتی روی نوع لباس پوشیدن و زندگی روزمره ام.

مخصوصا از وقتی که تنها امید زندگی ام آسمانی شد ...

شاید خیلی دیر باشه ولی اینجا کمبود یه خواهر ، یه خواهری که سنگ صبورم باشه را به خوبی احساس میکنم.

خواهری که اگر زنده بود الان حداقل میتونستم اون را هم کمی با درد هام شریک کنم.

چه فایده حالا که نیست و دیگه ندارمش.

ولی براش آرزوی آرامش می کنم.

هم برای خواهری که منا تنها گذاشت و هم برای تنها فرشته ی زمینی ام که خیلی زود این مرد را تنها رها کرد و رفت.